Podchaser Logo
Home
خانه ادب پارسی- سعدی خوانی با کیوان  ورد

sadi

خانه ادب پارسی- سعدی خوانی با کیوان ورد

A daily Education podcast
 1 person rated this podcast
خانه ادب پارسی- سعدی خوانی با کیوان  ورد

sadi

خانه ادب پارسی- سعدی خوانی با کیوان ورد

Episodes
خانه ادب پارسی- سعدی خوانی با کیوان  ورد

sadi

خانه ادب پارسی- سعدی خوانی با کیوان ورد

A daily Education podcast
 1 person rated this podcast
Rate Podcast

Episodes of خانه ادب پارسی- سعدی خوانی با کیوان ورد

Mark All
Search Episodes...
غرید شنگل ز پیش سپاهمنم گفت گرداوژن رزم‌خواهبگویید کان مرد سگزی کجاستیکی کرد خواهم برو نیزه راستچو آواز شنگل برستم رسیدز لشکر نگه کرد و او را بدیدبدو گفت هان آمدم رزمخواهنگر تا نگیری بلشکر پناهچنین گفت رستم که از کردگارنجستم جزین آرزوی آشکارک
غرید شنگل ز پیش سپاهمنم گفت گرداوژن رزم‌خواهبگویید کان مرد سگزی کجاستیکی کرد خواهم برو نیزه راستچو آواز شنگل برستم رسیدز لشکر نگه کرد و او را بدیدبدو گفت هان آمدم رزمخواهنگر تا نگیری بلشکر پناهچنین گفت رستم که از کردگارنجستم جزین آرزوی آشکارک
رزم رستم و خاقان چین داستانی پهلوانی دارای ۴۰۹ بیت در شاهنامه است. خاقان چین با سپاهش به یاری تورانیان به هماون آمد تا با سپاه ایران بجنگد ولی در نبردی که درگرفت، سه تن از سرداران خود یعنی اشکبوس و کاموس و چنگش را از دست داد. آنگاه خود با سپا
نبرد رستم و اشکبوس و رستم و کاموس ادامه از داستان کاموس کشانی .نشست ۳۷ انجمن ایرانشهر - داستان رزم رستم و اشکبوس پیکار: جنگ، رزم، نبرد. چالاکی: فرزی، تیزی و تندی. خروش: بانگ، فریاد، غریو. اسپ: همان اسب است (به تلفّظ قدیمی‌‎‎‎‎تر). بهرام: سیار
جنگ هماون پایان یک سلسله عملیات تهاجمی از سوی ایرانیان به آمریت کیخسرو بود. با اینکه در آغاز حمله به مرزهای توران و رود مرزی شهد رود ایرانیان موضع تهاجمی داشتند ولی در ادامه پیکار پس از پنج ماه منجر به فرار ایرانیان از حاشیه رودشهد به ارتفاعا
چو بیژن سپه را همه راست کردبه ایرانیان برکمین خواست کردبدانست ماهوی و از قلبگاهخروشان برفت ازمیان سپاهنگه کرد بیژن درفشش بدیدبدانست کو جست خواهد گزیدبه برسام فرمود کز قلبگاهبه یکسو گذار آنک داری سپاهنباید که ماهوی سوری ز جنگبترسد به جیحون کشد
چو بشنید ماهوی بیدادگرسخن‌ها کجا گفت او را پسرچنین گفت با آسیابان که خیزسواران ببر خون دشمن بریزچو بشنید از او آسیابان سخننه سر دید از آن کار پیدا نه بنشبانگاه نیران خرداد ماهسوی آسیا رفت نزدیک شاهز درگاه ماهوی چون شد بروندو دیده پر از آب، دل
یکی پهلوان بود گسترده کامنژادش ز طرخان و بیژن بنامنشستش به شهر سمرقند بودبران مرز چندیش پیوند بودچو ماهوی بدبخت خودکامه شدازو نزد بیژن یکی نامه شدکه ای پهلوان زادهٔ بی‌گزندیکی رزم پیش آمدت سودمندکه شاه جهان با سپاه ایدرستابا تاج و گاهست و با
عمر سعد وقاس را با سپاهفرستاد تا جنگ جوید ز شاهچو آگاه شد زان سخن یزگردز هر سو سپاه اندر آورد گردبفرمود تا پور هرمزد، راهبه پیماید و بر کشد با سپاهکه رستم بدش نام و بیدار بودخردمند و گرد و جهاندار بودستاره شمر بود و بسیار هوشبه گفتارش موبد نه
یکی دختری بود پوران بنامچو زن شاه شد کارها گشت خامبران تخت شاهیش بنشاندندبزرگان برو گوهر افشاندندچنین گفت پس دخت پوران که مننخواهم پراگندن انجمنکسی راکه درویش باشد ز گنجتوانگر کنم تانماند به رنجمبادا ز گیتی کسی مستمندکه از درد او بر من آید گز
چو شیروی بنشست برتخت نازبه سر برنهاد آن کیی تاج آزبرفتند گوینده ایرانیانبرو خواندند آفرین کیانهمی‌گفت هریک به بانگ بلندکه ای پر هنر خسرو ارجمندچنان هم که یزدان تو را داد تاجنشستی به آرام بر تخت عاجبماناد گیتی به فرزند توچنین هم به خویشان و پی
بدان نامور گفت پاسخ شنویکایک ببر سوی سالار نوبگویَش که زشت کسان را مجویجز آن را که برتابی از ننگ رویسخن هرچ گفتی نه گفتارتستمماناد گویا زبانت درستمگو آنچ بدخواه تو بشنودز گفتار بیهوده شادان شودبدان گاه چندان نداری خردکه مغزت بدانش خرد پروردبه
کنون از بزرگی خسرو سخنبگویم کنم تازه روز کهنبران سان بزرگی کس اندر جهانندارد بیاد از کهان و مهانهر آنکس که او دفتر شاه خواندز گیتیش دامن بباید فشاندسزد گر بگویم یکی داستانکه باشد خردمند هم داستانمبادا که گستاخ باشی به دهرکه از پای زهرش فزونست
ازان پس فزون شد بزرگی شاهکه خورشید شد آن کجا بود ماههمه روز با دخت قیصر بدیهمو بر شبستانش مهتر بدیز مریم همی‌بود شیرین بدردهمیشه ز رشکش دو رخساره زردبه فرجام شیرین ورا زهر دادشد آن نامور دخت قیصرنژادازان چاره آگه نبد هیچ‌کسکه او داشت آن راز ت
کهن گشته این نامهٔ باستانز گفتار و کردار آن راستانهمی نوکنم گفته‌ها زین سخنز گفتار بیدار مرد کهنبود بیست شش بار بیور هزارسخنهای شایسته و غمگسارنبیند کسی نامهٔ پارسینوشته به ابیات صدبار سیاگر بازجویی درو بیت بدهمانا که کم باشد از پانصدچنین شهر
وزان پس جوان و خردمند زنبه آرام بنشست با رای زنچنین گفت کامد یکی نو سخنکه جاوید بر دل نگردد کهنجهاندار خاقان بیاراستستسخنها ز هر گونه پیراستستازو نیست آهو بزرگست شاهدلیر و خداوند توران سپاهولیکن چو با ترک ایرانیانبکوشد که خویشی بود در میانز پ
چنین گفت یک روز کز مرد سستنیاید مگر کار نا تندرستبدان نامداری که بهرام بودمرا زو همه رامش و کام بودکنون من ز کسهای آن نامدارچرا بازماندم چنین سست و خوارنکوهش کند هرک این بشنودازین پس به سوگند من نگرودنخوردم غم خرد فرزند اوینه اندیشهٔ خویش و پ
چوخراد برزین به خسرو رسیدبگفت آن کجا کرد و دید و شنیددل شاه پرویز ازان شاد شدکزان بد گهر دشمن آزاد شدبه درویش بخشید چندی درمز پوشیدنیها و از بیش وکمبهر پادشاهی و خودکامه‌اینوشتند بر پهلوی نامه‌ایکه دارای دارنده یزدان چه کردز دشمن چگونه برآورد
چنین تا خبرها به ایران رسیدبر پادشاه دلیران رسیدکه بهرام را پادشاهی و گنجازان تو بیش است نابرده رنجپراز درد و غم شد ز تیمار اویدلش گشت پیچان ز کردار اویهمی رای زد با بزرگان بهمبسی گفت و انداخت از بیش و کمشب تیره فرمود تا شد دبیرسرخامه را کرد
چو پیدا شد ازآسمان گرد ماهشب تیره بفشاند گرد سیاهپراکنده گشتند و مستان شدندوز آنجای هرکس به ایوان شدندچو پیداشد آن فرخورشید زردبه پیچید زلف شب لاژوردقژ آگند پوشید بهرام گردگرامی تنش را به یزدان سپردکمند و کمان برد و شش چوبه تیریکی نیزه دو شاخ
گر در سرت هوای وصال است حافظا!باید که خاک درگه اهل هنر شوی هنر کاشی کاری در ایران سابقه هفت هزار ساله دارد و ایرانیان تا پیش از رواج استفاده از کاشی هفت رنگ در بناها برای نمای بیرونی نیز استفاده می کردند.من در این راستا سعی کردم از این هنر اس
مرا سال بگذشت برشست و پنجنه نیکو بود گر بیازم به گنجمگر بهره بر گیرم از پند خویشبر اندیشم از مرگ فرزند خویشمرا بود نوبت برفت آن جوانز دردش منم چون تن بی‌روانشتابم همی تا مگر یابمشچویابم به بیغاره بشتابمشکه نوبت مرا بود بی‌کام منچرا رفتی و برد
بخراد برزین بفرمود شاهکه رو عرض گه ساز ودیوان بخواههمه لشکر رومیان عرض کنهر آنکس که هستند نوگر کهندرمشان بده رومیان را زگنجبدادن نباید که بینند رنجکسی کو به خلعت سزاوار بودکجا روز جنگ از در کار بودبفرمود تا خلعت آراستندز در اسپ پرمایگان خواست
بیاراست کاخی به دیبای رومهمه پیکرش گوهر و زر بومنشست از بر نامور تخت عاجبه سر برنهاد آن دل افروز تاجبفرمود تا پرده برداشتندز دهلیزشان تیز بگذاشتندگرانمایه گستهم بد پیشروپس او چوبالوی و شاپور گوچو خراد برزین و گرد اندیانهمه تاج بر سر کمر برمیا
چوپیدا شد آن چادر قیرگوندرفشان شد اختر بچرخ اندرونچو آواز دارندهٔ پاس خاستقلم خواست بهرام و قرطاس خواستبیامد دبیر خردمند و راددوات و قلم پیش دانا نهادبدو گفت عهدی ز ایرانیانبباید نوشتن برین پرنیانکه بهرام شاهست و پیروزبختسزاوار تاج است و زیبا
Rate

Join Podchaser to...

  • Rate podcasts and episodes
  • Follow podcasts and creators
  • Create podcast and episode lists
  • & much more

Unlock more with Podchaser Pro

  • Audience Insights
  • Contact Information
  • Demographics
  • Charts
  • Sponsor History
  • and More!
Pro Features